گذری بر پساانسانگرایی و بسط بیودیجیتال
با گذشت چهار دهه از بینش اولیه هاراوی درباره پساانسانگرایی گذشته، تحولات در میان دوران پسادیجیتال که در آن روابط میان فیزیک و زیستشناسی مبهم و آشفته است، رسانههای جدید و قدیمی، انسانگرایی و پسا انسانگرایی، سرمایهداری مبتنی بر دانش و سرمایهداری زیستی ـ اطلاعاتی جای گرفته است. در این مرحله از توسعه تفکر انسان، چالش دیجیتال به خوبی شناخته شده است.
مقاله «پساانسانگرایی، بسط هستیشناسیها و بیودیجیتال شدن» در مجله «فلسفه و نظریه آموزشی» نوشته مایکل پیترز و پیتار جاندریک (Michael A. Peters & Petar Jandrić) در سال ۲۰۱۹ منتشر شده است.
این مقاله به چالش دوران پسا دیجیتال[۲] مبنی بر اهمیت فزاینده علوم زیستی، ارتباط متقابل آنها با علوم ارتباطات و جامعه به معنای عام اشاره میکند. مفهوم سرمایهداری زیستی ـ اطلاعاتی[۳] یا سرمایهداری مبتنی بر زیست اطلاعاتی در این مقاله مطرح میشود و ارتباط تنگاتنگ بیولوژی و اطلاعات مورد بررسی قرار میگیرد. در ادامه اصل مقاله از نظر میگذرد. برای دانلود اصل مقاله که در شماره ۲۴ مجله عصر اندیشه منتشر شده است.
مقدمه
لوسیانو فلوریدی[۴] معتقد است در عصر ارتباطات گسترده[۵]، فناوریهای اطلاعات و ارتباطات صرفاً ابزار نیستند بلکه نیروهایی محیطی هستند که به طور فزایندهای خودپنداره ما (اینکه ما که هستیم)، تعاملات متقابل ما (نحوه اجتماعی شدن)، تصور ما از واقعیت و تعامل ما با واقعیت را تحت تأثیر قرار میدهند (Floridi, ۲۰۱۵).
علیرغم این عدم دقت ترمینولوژیک، شکی نیست که فلوریدی و همکارانش یک مفهوم جسورانه و تأثیرگذار را ارائه میدهند که تلاش میکند درک ما از ” انسان بودن در عصر بههمپیوستگی[۶] ” را افزایش دهد و به نظر میرسد این پروژه بدون شک به ما کمک میکند تا پیشرفتهای تازهای که در درک خود از (طبیعتِ) انسان پیدا کردهایم را مفهومسازی کنیم. ویژگی اول مربوط به خود است، ویژگی دوم مربوط به جامعه است و ویژگیهای سوم و چهارم مربوط به واقعیت و تعاملات ما با آن (به طور شفاف یک هستیشناسی واقعگرایانه) است. چیزی که در این عبارت اولیه مغفول مانده اقتصاد سیاسی تکنو ـ کاپیتالیسم[۷] است که در مقیاس بزرگ، ICTها را ایجاد میکند و منجر به نوآوری بیشتر، توسعه و تجاریسازی آنها میشود (Jandric, ۲۰۱۷; Peters & Jandric, ۲۰۱۸). فلوریدی سپس تحلیل خود را با فهرست کردن چهار تحول عمده ناشی از فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی بسط میدهد[۸]:
- محو شدن تمایز بین واقعیت و دنیای مجازی؛
- محو تمایزات بین انسان، ماشین و طبیعت؛
- برگشت از کم یابی اطلاعات به فراوانی اطلاعات؛
- گذار از اولویت موجودیتها[۹] به اولویت تعاملات[۱۰] (Onlife Initiative, ۲۰۱۵).
مورد اول میتواند به عنوان پیامد مورد دوم در نظر گرفته شود و روابط متقابل بین گزینه اول و دوم نشانههای شرایط پسا دیجیتال هستند که شامل روابط انسانی با فنآوریهایی است که ما به صورت انفرادی و جمعی در این لحظه و اکنون تجربه میکنیم (Jandric et al., ۲۰۱۸). علاوه بر این، مورد سوم یک نظم منطقی متفاوت است که تا حد زیادی پیامد اقتصادی دیجیتالسازی مبتنی بر مفهوم اقتصادهای مبتنی بر اطلاعات و چالش کمیابی در اقتصادهای نئوکلاسیک بوده است. به بیان ساده اطلاعات مانند سایر کالاها کاهش نیافته است و ارزش استفاده از آن به دلیل اشتراکگذاری و توزیع، افزایش یافته است (Peters & Jandric, ۲۰۱۸). مورد چهارم بیش از یک اصل اساسی است و هستیشناسی فرآیند را توضیح میدهد.
«وایت هد[۱۱] از فلسفه ارگانیسم صحبت میکند. یعنی شکلی از متافیزیک نظری که این مزیت را دارد که رویدادها و فرآیندها را فراتر و بالاتر از ماده میبیند در نتیجه از جهان مکانیکی و جبرگرایانه که محصول فیزیک کلاسیک است رها میشویم. همچنین رد صریح واقعگرایی علمی و جایگزین کردن آن با یک هستیشناسی فرآیند ارتباط است که به یک جهان فرضی در سطح زیراتمی و مانند فلسفه کوانتومی مبتنی بر مکانیک کوانتومی اشاره میکند و عصری که در حال ورود به آن هستیم را برآورد و توصیف میکند»(Peters & Besley, ۲۰۱۸). برای رسیدن به قلب (فلسفی) این سؤال، در این مقاله از بین چهار تغییر، بر روی بنیادیترین آنها یعنی محو تمایز بین انسان، ماشین و طبیعت تمرکز خواهیم کرد.
تمایز محوشده انسان، ماشین و طبیعت
با محو تمایز بین انسان، ماشین و طبیعت چه چیزی در ۵۰ یا ۱۰۰ سال آینده پیش روی ماست؟ آیا کمتر انسان خواهیم بود؟ آیا این محو شدن تمایزها ما را به اینجا خواهد رساند که بهعنوانمثال دیگر نتوانیم تفاوت وجودشناختی میان انسان و رباتهای انساننما یا اندرویدها را تشخیص دهیم؟ آیا ما باید روابط انسانها و رباتها را به عنوان تحول روابط پذیریم تا حدی که این روابط برای انسانها بهمثابه ارتباط با دیگری یا ” شبه ـ دیگری[۱۲]” به نظر برسند؟ (Coeckelbergh, ۲۰۱۰)
مرز بین انسان و غیر انسان میتواند به روشهای متعددی ترسیم شود. بااینحال طبق گفته استیو فولر[۱۳] این خطکشی در درجه اول یک معضل اخلاقی ایجاد میکند: «انسان آغاز کرده است و من معتقدم باید به عنوان یک مقوله هنجاری و نه توصیفی بماند. به این معنی که موجوداتی که خود را توصیف و سازماندهی میکنند یعنی انسانها، تصمیم بگیرند که شامل چه باشند. بنابراین ما باید در مورد استانداردهایی به توافق برسیم که برای یک موجودی که آن را انسان مینامیم مناسب است ولی برای غیر انسان مناسب نیست.
آزمون تورینگ[۱۴] برای تمرکز بر روی این مشکل به کار میآید، چراکه نشان میدهد موجودی معیارهای رفتاری را دارد که ما به عنوان انسان به او نیاز داریم، بدون توجه به مواد سازنده آن. درحالیکه آزمون تورینگ عموماً به عنوان آزمونی که ماشینها باید بتوانند در آن قبول شوند معروف است، اما در واقع صرفاً یک نسخه مختصر از این است که چگونه در میان انسانهای امروز آنهایی که سفیدپوست، مذکر و باهوش نیستند از دیدگاه قانونی به عنوان انسان در نظر گرفته میشوند. بنابراین چرا در مورد اندرویدهای سیلیکونی از واژه غیرکربنی استفاده نکنیم؟»(Fuller & Jandric, ۲۰۱۸).
پیرو استدلال فولر، در مقاله اخیرمان این پرسش را مطرح میکنیم که تحت چه شرایطی باید ماشینهای زنده را به عنوان (برابر با) انسانها بپذیریم؟ پاسخ ما این است: برآورد کمی انسانیت بسیار دشوار است و دستکم نبوغ آلن تورینگ[۱۵] را برای پاسخ قانعکننده لازم خواهد داشت (Peters & Jandric, ۲۰۱۹). درحالیکه منتظر ظهور چنین نبوغی هستیم، به طور فزایندهای روشن میشود که ما به چیزی بیش از یک ابزار تکنیکی ـ انسانشناسانه[۱۶] و هرمنوتیکی برای درک تفاوت هستیشناسانه بین فهم خود و فرهنگ و هستیشناسی روباتهای انساننما نیاز داریم. در اینجا ما میتوانیم رویکردهای پژوهشی متنوعی را به کار ببریم، بااینحال انتخاب ما در این بخش معطوف به فلسفه است.
علاوه بر این، پاسخ به این مسئله میتواند تا حد زیادی به تاریخهای فرهنگی آنطور که در تضاد میان ژاپن و غرب میبینیم وابسته باشد. Coeckelbergh (۲۰۱۴) اسناد میکند که پذیرش رباتهای انساننما و اجتماعی توسط ژاپنیها نسبت به غرب احتمالاً بیشتر است، اگرچه او تصمیم میگیرد “من” را به عنوان یک سؤال هرمنوتیکی ببیند. رباتیک اجتماعی[۱۷] به عنوان یک علم ترکیبی تعریف شده است که به دنبال از بین بردن تفاوت هستیشناسانه مصنوعی و طبیعی بین انسان و رباتهای اجتماعی است (Carporael, ۲۰۰۰). البته هنگامی که آنها بهگونهای ظاهر میشوند که زندگی جدیدی را خلق میکنند یا زمانی که عوامل مصنوعی توانایی تصمیمگیریهای مستقل را داشته باشند، این تمایزات دشوارتر میشود.
اگر ما توافق کنیم که تمایزات انسان، ماشین و طبیعت محوشده است، با انبوهی از سوالات مهم دیگر مواجه میشویم. این محو شدن چگونه اتفاق میافتد؟ آیا این فقط درباره توسعه فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی است یا اینکه شامل فنآوریهای دیگر نیز هست؟ ترکیب تکنولوژیها تحولاتی را رقم زده است که مرز بین حوزههای فیزیکی، دیجیتالی و بیولوژیکی را محو میکند، اما اینها به فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی محدود نمیشوند. زیستشناسی جدید و به طور خاص دستکاری ژنتیکی قابلتقلیل به فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی نیست. این محو شدن به خصوص بین انسانها و طبیعت، تهدیدی برای بحث پیرامون تمایز انسانی را نمایان میکند که بیش از همه در اخلاق رباتیک و انسانشناسی به آن پرداخته میشود. این مسئله سپس به نیروهای اطلاعاتی و ارتباطی تبدیل میشود. ما به پیروی از Castells (۲۰۰۴) و دیگران ترجیح میدهیم بگوییم اطلاعات گرایی[۱۸] که با زیستشناسی جدید و ژنومیک ترکیب شده است. میتوانیم به آن اطلاعات گرایی زیستی[۱۹] یا بیو دیجیتالیسم[۲۰] بگوییم، که در آن نیروهایی از زیستشناسی و اطلاعات در مسیرهای تعاملی متقابلاً به هم میرسند (Peters, ۲۰۱۲).
این سوالات جدید نیستند، اگرچه آنها انگیزههای فلسفی متفاوتی را تحت شرایط تکنولوژیکی در گفتمان پسا انسانگرایی به وجود آوردهاند. درحالیکه بسیاری از محققان بیان میکنند که انسانها نمیتوانند به معنای واقعی کلمه برابر باهوش مصنوعی شناخته شوند، طرفداران ماتریالیسم اجتماعی[۲۱] دراینباره از نوعی تقارن سخن به میان آوردهاند. یعنی مفهومی که دو شکل زندگی کاملاً متفاوت را به رسمیت میشناسد و نشاندهنده نوعی اجتماع محترمانه بین این دو است (Peters & Jandric, ۲۰۱۹). بااینحال، حتی مفهوم تقارن ـ که بسیار ضعیفتر است و همچنین ملاحظات اخلاقی را از بین میبرد ـ در معرض اختلافنظر زیادی قرار دارد.
در سال ۲۰۰۲، استیو فولر و برونو لاتور[۲۲] به طور عمومی درباره این پیشنهاد اینگونه بحث کردهاند که دیگر برای اهداف پژوهشی نیاز نیست بین انسان و غیر انسان تمایز جدی قائل شویم (Barron, ۲۰۰۳). موضع لاتور این است که با همه پدیدهها باید به طور یکسان رفتار شود، چه انسان باشند چه طبیعی و یا مصنوعی. اگر موضع لاتور را از منظر فلسفه اخلاق بررسی کنیم از دید فولر موجب از بین رفتن مسئولیت میشود (Fuller & Jandric, ۲۰۱۸). لاتور و فولر هیچوقت در موردقبول یا رد این پیشنهاد به توافق نرسیدند، بااینوجود آنها توافق کردند که رفتار با انسانها و ماشینها به روش متقارن، تمام پرسشهای ارزشی و اخلاقی را پوشش میدهد (Peters & Jandric, ۲۰۱۹).
فلوریدی به طور واضح فراموش کرده که مفهوم بیولوژی به صورت قاچاق داخل مفهوم طبیعت (که مفهومی سیال، پویا و از نظر تاریخی در حال تغییر است) قرار گرفته است، بنابراین زبان و گفتمانهای انسانگرایی، پسا انسانگرایی و ماتریالیسم اجتماعی به خصوص در ارتباط با تکنولوژیهای زیستی، نانو و عصبی اعتبار کافی ندارند. پسا انسانگرایی به کارکرد پسا ساختارگرایی فرانسوی بعد از ” نامهای در باب اومانیسم” هایدگر (۱۹۴۷/۱۹۷۸) محدود نمیشود بلکه توسط برخی نویسندگان[۲۳] یک کارکرد انتقادی در علوم انسانی را میپذیرد. این مسئله همچنین کتاب «آینده فرا انسانی ما» نوشته فرانسیس فوکویاما[۲۴] را نیز شامل میشود. آیندهشناسانی همچون ری کورزویل[۲۵]، ماکس مور[۲۶] و ورنر وینگ[۲۷] در آثارشان از تکینگی[۲۸] صحبت کردهاند. آنها یک گونه دیجیتالی جدید را پیشبینی میکنند که از انسانها در ابعاد عقلانی و خلاقیت پیشی میگیرد و یا ظرفیتهای انسانی را افزایش میدهد (Herbrechter, ۲۰۱۳).
پسا انسانگرایی اصطلاحی است که دومین اصل از ۴ تغییر بنیادین فلوریدی (۲۰۱۵) را دربرمیگیرد و تلاش میکند، به این نیاز و پرسش اساسی پاسخ دهد که با توجه به ۵ اصل زیر در قرن بیست و یکم چه چیزی را باید انسان نامید:
- ماهیت تکنولوژیکی ما، چارچوببندی، توسعه مصنوعی و امکان مهندسی مجدد
- زیست تازه کشفشده و شکننده (جانوری) ما که روابط ما را بازتعریف میکند:
الف. با خودمان، جسممان و هستیشناسی انسانمحور و انسانگرا
ب. با گونههای دیگر همراه با آگاهی بیشتر نسبت به احترام به گونهها (گونهگرایی[۲۹])
ج. با شبکه پیچیده طبیعت و پرسش از مسئولیت بومشناختی
- ناپایداری انسان به عنوان بخشی از دنیای مادی و تابع فرآیندهای فیزیکی یکسان در وضعیت پایدار و پویای صیرورت هستیشناختی
- تبدیل سرمایهداری در دوران اخیر جهان از سیستم صنعتی و آنالوگ (انساندوست، پرمحتوا، متن محور و کتاب محور) به سیستم اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی دیجیتال (فرا انسانی و مبتنی بر اطلاعات، داده یا رمز) (Herbrechter, ۲۰۱۳).
- تغییر در انطباق با تغییرات وسیعتر در یک سیستم اخلاقی برگرفته از ایده فردگرایانه و لیبرال که بر استقلال بشر، اراده آزاد و خودمختاری استوار است، برای کسی که به طور فعال مفهوم ارتباطی و توزیعی عدالت را پذیرفته که فعالانه سیستمهایی را در نظر میگیرد که در آن انسانها در تعامل پویا و بنیادی با هم قرار دارند (Potzsch & Hayles, ۲۰۱۴).
فنآوریهای دیجیتال زیرساختهایی را ایجاد کردهاند که انسانها به هم متصل شوند و این ارتباطات گسترده در یک شبکه جهانی، کارآمد و درعینحال خطرناک است. چراکه گاهی حتی یک اختلال ارتباطی کوچک میتواند پیامدهای ناگوار زیادی به بار آورد. زیرساختهایی که انسان آنها را ایجاد میکند همیشه همان مسیری را شکل میدهند که ما زندگی میکنیم، غذا میخوریم، سفر میکنیم و … . تکنولوژیهای دیجیتال این مسیر شکلگرفته را به یک گام فراتر و به طور مستقیم به این پرسش تبدیل کردهاند که معنای انسان بودن چیست؟
چالشی سیاسی به نام سرمایهداری زیستی ـ اطلاعاتی
در این بخش ما این ادعا که ابتدا در مورد اقتصاد سیاسی تکنو ـکاپیتالیسم مطرح کردیم را تصحیح میکنیم به عنوان سیستمی که تا حد زیادی مربوط به نوآوری بیشتر در عرصه دیجیتال بوده و هم با توسعه و هم روابط قدرت در فرآیند کنونی جهانیشدن به صورت یک ارتباط متقابل گفتگو میکند. برای انجام این کار، نگاهی به گذشتههای نزدیک میاندازیم و توسعه اینترنت در هر دو سوی پرده آهنین که در کتاب بنجامین پیترز[۳۰] با عنوان «چگونه از شبکه شدن یک ملت جلوگیری کنیم: تاریخ ناآرام اینترنت شوروی (۲۰۱۶)» توصیف شده است را بررسی میکنیم.
در دهههای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰، اتحاد جماهیر شوروی سرمایهگذاریهای بزرگی در ریاضیات و مهندسی انجام داد. این سرمایهگذاریها به دستاوردهای تکنولوژیکی بزرگی منجر شد که برخی از آنها از دستاوردهای ایالاتمتحده برتر بودند. بهعنوانمثال سفر یوری گاگارین به فضا در سال ۱۹۶۱ نشان داد شوروی در رقابت فضایی پیروز شده بود و در ارتش و مردم آمریکا رعب و وحشت ایجاد کرده بود. بنابراین همانطور که پیترز معتقد است دولت اتحاد جماهیر شوروی همه انگیزههای لازم، دانش ریاضیات و ابزار توسعه شبکه کامپیوتری ملی برای منافع مردم و جامعه را داشت (Peters, ۲۰۱۶). بااینحال و علیرغم داشتن پول و دانش، شوروی حتی به ایجاد یک شبکه اطلاعاتی مشابه اینترنت نزدیک هم نشد. پس چه چیزی برای آمریکاییها چنین امتیازی فراهم کرد؟ طبق گفته پیترز:
گرچه پروژه آمریکایی ARPANET در ابتدا به کمک سوبسیدهای دولتی موفق و مجموعههای تحقیقاتی مشارکتی شکل گرفت، پروژههای مشابه مربوط به شبکه یکپارچه شوروی به دلیل رقابت کنترلنشده در میان مؤسسات مستقل، دیوانسالاران و دیگر بازیگران کلیدی دچار لغزش شدند. اولین شبکه جهانی رایانهای غیرنظامی در بین سرمایهداران تعاونی ایجاد شد، نه در میان سوسیالیستهای رقابتی. در واقع سرمایهداران مانند سوسیالیستها رفتار کردند درحالیکه سوسیالیستها مانند سرمایهداران رفتار کردند.(Peters, ۲۰۱۶)
پیترز اینگونه ادامه میدهد که این تصور یک اشتباه است، همانطور که تفسیر پذیرفتهشدهای در میان متخصصان فنآوری و برخی از محققان وجود دارد تا تعصبات جنگ سرد را در این بخش از تاریخ برجسته کنند. شبکه فعلی نه نتیجه غلبه بازار آزاد و نه پیامد اشتباهات دولت سوسیالیستی است (Peters, ۲۰۱۶).
روابط بین اقتصاد سیاسیِ تکنو ـکاپیتالیسم و توسعه فنآوری را نمیتوان با این فرمول ساده توصیف کرد که سرمایهداری فضای دیجیتال را ایجاد و آن را استمرار بخشیده است. در عوض، ما باید رویکردی با ظرافت اتخاذ کنیم که این را فهم کند که سرمایهداری شرایط سازمانی و اجتماعی مختلفی را ایجاد کرده است. در واقع بسیاری از آنهایی که به توسعه و حفظ تکنولوژیهای دیجیتال کمک کردهاند اصلاً کاپیتالیست نبودهاند. بهطورکلی اقتصاد سیاسیِ تکنو ـکاپیتالیسم را نمیتوان تنها از طریق روایتهای مشهور نظریه اجتماعی درک کرد.
به گفته مایکل پیترز[۳۱] (۲۰۱۲) شکل در حال ظهور سرمایهداری میتواند خود را نوسازی کند به این معنی که میتواند اساس مادی زندگی و سرمایه را تغییر دهد و بازسازی کند. سرمایهداری زیستی ـ اطلاعاتی جنبههای مختلف زیستشناسی جدید را به دانش انفورماتیک بسط میدهد و در قلمرو آن به کار میبرد تا اشکال ارگانیک جدیدی از محاسبه و آفرینش حافظه که به نوبه خود پایههای دانش بیوانفورماتیک را تشکیل میدهد را خلق کند. در این بستر، پیترز (۲۰۱۲) نیز موفقیتهای ” زیستشناسی جدید ” را مورد بررسی قرار میدهد، که بر دیجیتالی کردن زیستشناسی کریگ ونتر[۳۲] تمرکز دارد و همانطور که او اظهار میکند خلق زندگی جدید از جهان دیجیتال.
بنابراین در مرحله فعلی توسعه سرمایهداری، ما تنها از چالش اطلاعاتی عبور کردهایم. در عوض، باید در مورد دو نیروی اصلی مرتبط با هم یعنی نیروی اطلاعاتی و نیروی بیولوژیکی صحبت کنیم که در میان بسیاری از نیروهای ضعیفتر، اساس جامعه امروزی ما را میسازند. تا همین اواخر، ما این تحولات و پیشرفتها را در یک مفهومی وسیعتر از تعبیر پسا دیجیتال گنجاندیم (Jandric et al., ۲۰۱۸; Peters & Besley, ۲۰۱۸)، که به خصوص در رشتههایی مانند نوروتکنولوژی دیده میشود. طبق گفته بن ویلیامسون[۳۳]:
«همچنان که تعبیر پسا دیجیتال ترکیبی از زیستشناسی و اطلاعات را در بر دارد، دانش نوروتکنولوژی، نگرشهای علم اعصاب به درون مغز انسان را با پیشرفتهای فنی تصویرسازی مغز، اتصالهای مغز و کامپیوتر، پلتفرمهای نوروفیدبک، شبیهسازی ذهن و دیگر کاربردهای توانمندسازی ذهن ترکیب میکند. علم نوروتکنولوژی با ادغام دستاوردهای نوروبیولوژیک در مورد زندگی انسان با فنآوریهای محاسباتی به صورت عینی و با شواهد نشان میدهد که چگونه دانش دوران پسا دیجیتال نقش مهمی در جوامع و تعلیم و تربیت در دهههای آینده ایفا خواهد کرد.» (Williamson, ۲۰۱۸)
در بستر سرمایهداری زیستی ـ اطلاعاتی چالشهای روزهای آغازین فنآوریهای دیجیتال بزرگتر و مهمتر میشوند. بهعنوانمثال شکی نیست که تعارض روزهای اولیه میان اشتراک آزاد و تمرکز به عنوان سرمایهای بزرگ که در ادامه بعضی از ثروتمندترین شرکتهای جهان را خلق کرد، نتایج عمیقی برای توسعه سرمایهداری اطلاعاتی دارد. در این راستا دایسون[۳۴] خاطرنشان میکند:
«این مسئله به بخشی از خرد پذیرفتهشده تبدیل شده که بگوییم قرن بیستم قرن فیزیک بوده و قرن بیست و یکم قرن زیستشناسی خواهد بود. دو واقعیت در مورد قرن پیش رو تقریباً توسط همه مورد توافق قرار دارد. زیستشناسی در حال حاضر بزرگتر از فیزیک است. این مسئله با اندازه بودجه، اندازه نیروی کار یا خروجی کشفیات بزرگ اندازهگیری میشود. زیستشناسی احتمالاً بزرگترین بخش علم در تمام قرن بیست و یکم باقی میماند. زیستشناسی همچنین مهمتر از فیزیک است که این مسئله نیز با پیامدهای اقتصادی و اخلاقی آن و یا با اثرات آن بر رفاه انسان اندازهگیری میشود.» (Dyson, ۲۰۰۷)
انواع اقتصاد که از نوآوریهای سرمایهداری زیستی ـ اطلاعاتی سرچشمه گرفتهاند، قابلیت تغییر موجودیت انسانی را دارند و هیچ تضمینی وجود ندارد که این تغییرات در جهت بهتر شدن باشد. پیشبینی این تغییرات بسیار دشوار است، چراکه نظام سرمایهدارانه نوآوری، بسیار آشفته و غیرقابلپیشبینی است و ما تنها شروع به درک اقتصاد سیاسی بعد زیستشناختی آن کردهایم. تحقیقات ما گاهی اوقات از درگیری بین مدلهای ایدئولوژیکی و سازمانی سود میبرد (مانند توسعه اولیه کامپیوتر، آنجا که سرمایهداران مثل سوسیالیستها رفتار کردند) و گاهی اوقات از مبارزات اجتماعی و سیاسی منتفع میشود (مانند نشر آنلاین که در آن درگیری زیادی بین ناشران و سرقت کنندگان از طریق عدم رعایت قانون کپیرایت وجود دارد)( Jandric, ۲۰۱۷; Peters et al., ۲۰۱۶).
گاهی اوقات نیز از اصول صنعتی کارایی بهرهمند میشود (مانند تحقیقات دارویی که به محصول تجاری منتهی میشوند). این یک وضعیت پسا دیجیتال معمولی است که در آن وضعیت کنونی مسائل بهگونهایست که هم در تئوریهای موجود و هم در آینده آنها گسست وجود دارد (Jandric et al., ۲۰۱۸). ما از ارتباطات قوی بین تحقیقات در علوم زیستی و تحقیقات در علوم فیزیکی یا اطلاعاتی آگاه هستیم. البته این نکته هم قابلبحث است که دانش فعلی ما از مرحله کمال خود بسیار دور است. به منظور کسب درک عمیقتر از اقتصاد سیاسی سرمایهداری زیستی ـ اطلاعاتی، ابتدا روابط بین اجزای اصلی زیستشناسی و اطلاعات را بررسی خواهیم کرد.
تعامل غیرعادی زیستشناسی و اطلاعات
فصل ۳ نوشته فلوریدی[۳۵] عنوانی گویا دارد: «دوگانه نگری مرده است! زنده باد دوگانه انگاریها!.[۳۶] فلوریدی در اینجا مینویسد: «در طول تلاش جمعی ما، یک سؤال به جلوی صحنه برگشته است: در عصر ارتباطات گسترده، انسان بودن به چه معناست؟ این پرسش اساسی نمیتواند یک پاسخ قطعی داشته باشد، اما پرداختن به آن برای نزدیک شدن به چالشهای زمان ما مفید بوده است. ما فکر میکنیم که رسیدگی به این چالشها میتواند با ترجیح جفتهای دوتایی بر دوگانههای متضاد به بهترین نحو انجام شود. (Floridi, ۲۰۱۵)
فلوریدی سپس چند جفت دوگانه یا دوگانه انگاریهایی مانند عمومی و خصوصی را بررسی میکند (Floridi, ۲۰۱۵). او تلاش میکند دو گزارش متناقض با خود را بررسی کند: «در عرصه سیاسی، خود، آزاد تلقی میشود و ” آزاد ” اغلب به عنوان مستقل، منطقی، آگاه و جدا شده شناخته میشود: یک خود فردیت یافته و اتمیزه شده. از سوی دیگر در عبارات علمی، ” خود ” هدف تحقیق در میان دیگران است و در این رابطه، به طور کامل قابلتحلیل و قابل پیشبینی تلقی میشود.» (Floridi, ۲۰۱۵)
فلوریدی دوگانههای غیر متضاد را بر دوگانههای مرسوم فلسفی که تا حدی مسئلهساز نیز هستند ترجیح میدهد. یانیس لوریس[۳۷] درباره نوشته فلوریدی[۳۸] ایدههای فلوریدی را به سوا لات فلسفی بنیادین باز میگرداند:
زنده بودن یعنی چه؟ (آیا مفهوم زندگی باید دوباره مورد بازنگری واقع شود؟) انسان بودن یعنی چه؟ (آیا انسان چیزی بیش از اطلاعات صرف است؟ اگر بله، چیست؟) اگر فرآیندهای مسئول پیدایش ذهن جاودان شوند، آیا در این صورت ذهن میتواند از ظرف خود جدا شود؟ اگر انسانها نامیرا شوند، پیامدهای جاودانگی چیست؟ (Laouris, ۲۰۱۵)
سؤال اول مربوط به خود، سؤال دوم و سوم (با گسترههای متفاوت) مربوط به دوگانههای فلسفی و سؤال چهارم مربوط به یک نظم منطقی متفاوت است که تا حد زیادی یک مسئله زیستمحیطی است. حال اجازه دهید ایدههای فلوریدی را درباره تعامل زیستشناسی و اطلاعات به کار ببریم. همانطور که چارلز اس[۳۹] نشان میدهد (Floridi, ۲۰۱۵)، روابط متقابل آنها سوا لات مشترک و بیپایانی که مربوط به دوگانههای فلسفی مانند مسئله ذهن و جسم هستند را در بر میگیرند. بااینحال تحلیل لوریس (۲۰۱۵) نشان میدهد که زمانی که ما این مشکل را به یک مفهوم قابلدسترستر و غیر متضاد از دوگانهها تقلیل میدهیم، سایه بزرگتری از دوگانههای متضاد فوراً نمایان میشود.
به نظر میرسد که تحلیل فلوریدی از دوگانگی بین آزادی فردی و جامعه راهی برای خروج از این چرخه معیوب ارائه میکند. او مینویسد: ” در شرایط سیاسی، ما هم آزاد و هم اجتماعی هستیم. طبیعت آزادی انسان از خصوصیت اجتماعی موجودیت انسان و همچنین گشودگی رفتارهای انسان که گاهی نیز لجاجتهای غیرقابلپیشبینی دارد خبر میدهد. ” (Floridi, ۲۰۱۵) فلوریدی نشان میدهد که قلمرو سیاسی یک راه فرار از دوگانههای متضاد و مقاوم فراهم میکند و مسیری در راستای تحلیل ما پیشنهاد میکند. بنابراین اقتصاد سیاسی برای درک سرمایهداری زیستی ـ اطلاعاتی ضروری است و همه پرسشهای اساسی مانند معنای انسان بودن از این مسیر میگذرند.
به سوی ادبیات جدید بیوکاپیتالیسم ارتباطی
ما در حال حاضر از مراحل اولیه توسعه فنآوریهای دیجیتال عبور کردهایم. با دور شدن از رویکردهای مختلف جبرگرایانه نقدهای اولیه، اکنون میدانیم که توسعه فنآوری تنها با توسعه اجتماعی میتواند درک شود. در حال حاضر چهار دهه از بینش اولیه هاراوی [۴۰]درباره پسا انسانگرایی گذشته و میدانیم که انسانهای خردورز امروزی در حال تجربه همزمان تکامل و پیشرفت هستند و این تحولات در میان دوران پسا دیجیتال که در آن روابط میان فیزیک و زیستشناسی مبهم و آشفته است، رسانههای جدید و قدیمی، انسانگرایی و پسا انسانگرایی، سرمایهداری مبتنی بر دانش و سرمایهداری زیستی ـ اطلاعاتی جای گرفته است (Jandric et al., ۲۰۱۸). در این مرحله از توسعه تفکر انسان، چالش دیجیتال به خوبی شناخته شده است.
قرن بیستم که چالش دیجیتال را آفرید، به فیزیک و مهندسی تعلق داشت. قرن بیست و یکم، با همه چالشهای بسیارش در مورد ماهیت بشر و کره زمین، به علوم زیستی، مهندسی زیستی[۴۱] (Dyson, ۲۰۰۷; Peters, ۲۰۱۲) و دوران پسا دیجیتال تعلق شدید دارد (Jandric et al. ۲۰۱۸; Peters & Besley, ۲۰۱۸). بیو دیجیتالیسم مبتنی بر کد و زیستشناسی مبتنی بر بیو انفورماتیک است و تنها سوپرکامپیوترها و در آینده کامپیوترهای کوانتومی میتوانند معادلات مربوط به اسیدهای آمینه را گردآوری کنند که یک DNA جدید یا زندگی مصنوعی را میآفریند و زیستشناسی جدید که کامپیوتر را به کار میگیرد، در حال حاضر با توسعه حافظه ارگانیک مواجه است.
بنابراین با نگاه بلندمدت، حقیقتاً این تقاطع بهمثابه محیط هستیشناختی یا بومشناسی هستیشناختی خواهد بود. چالش زیستی باید به عنوان بخشی از آوردههای تکنو ـکاپیتالیسم درک شود و تنها میتواند ذیل عصر پست دیجیتال و پسا انسانگرایی درک شود. مشخصاً به این معنا که چگونه این دو نیرو در این میدان، آینده هستیشناسیهای بشر و چیزهایی که ما میتوانیم به آن برسیم را شکل میدهند. بیو دیجیتالیسم یا بیو اینفورمیشنالیسم ترکیبی از دو نیروی اصلی تکنولوژیکی هستند که در کنار بسیاری از مؤلفههای دیگر محیط اجتماعی ما را تعیین میکنند. تقاطع این دو نیرو و تعامل ما با محیط بیو دیجیتال است که بسط هستیشناسیها را نمایان میکند.
نوشته لوسیانو فلوریدی[۴۲] به وضوح نشان میدهد که فلسفه یک نقطه شروع حیاتی برای این تحقیق است و به ما امکان پرسیدن سوا لات بیپایان را میدهد مانند اینکه چه چیزی به معنی زنده بودن و انسان بودن است؟ همچنین یک چارچوب نظری منطقی برای مواجه شدن با این سوا لات ارائه میدهد. بینش ما نسبت به پویایی محصول کاپیتالیستی طبیعت و همچنین پسا انسانگرایی، به اینگونه است که همگی قطعات پازل بزرگتر چالش زیستی هستند. بااینحال چالش زیستی یک گسست و یا ادامه پرسشهای موجود نیست (Jandric et al., ۲۰۱۸). بلکه چالشهای پسا دیجیتال جدید و تحولات پسا دیجیتال جدیدی در بین چالشهای وجودی ما و روشهای جدید فهم ما از واقعیت دوران پسا دیجیتال را به وجود میآورد. به منظور پاسخ به چالش زیستی به یک زبان جدید و پسا دیجیتال نیاز داریم. زبانی که ابداعات جدید چالش دیجیتال و ارتباطات آن با زیستشناسی انسان را بتواند پوشش دهد و متناسب با آن بهروز شود.
منابع:
[۱] Posthumanism, open ontologies and bio ـdigital becoming
[۲] Postdigital
[۳] bio ـinformational capitalism
[۴] Luciano Floridi
[۵] Hyperconnected Era
[۶] Being human in an interconnected era
[۷] Techno ـcapitalism
[۸] The Onlife Manifesto: Being Human in a Hyperconnected Era (Floridi, ۲۰۱۵)
[۹] Primacy of entities
[۱۰] Primacy of interactions
[۱۱] Whitehead
[۱۲] quasi ـother
[۱۳] Steve Fuller
[۱۴] Turing Test
[۱۵] Alan Turing
[۱۶] Techno ـanthropological
[۱۷] Social robotics
[۱۸] Informationalism
[۱۹] Bio ـinformationalism
[۲۰] Bio ـdigitalism
[۲۱] Sociomaterialism
[۲۲] Bruno Latour
[۲۳] Donna Haraway, N. Katherine Hayles, Cary Wolfe, Neil Badmington, Paul B. Preciado, and Karen Barad
[۲۴] Francis Fukuyama
[۲۵] Ray Kurzweil
[۲۶] Max Moore
[۲۷] Vernor Vinge
[۲۸] Singularity
[۲۹] Specisms
[۳۰] Benjamin Peters
[۳۱] Michael Peters
[۳۲] Craig Venter
[۳۳] Ben Williamson
[۳۴] Dyson
[۳۵] The Onlife Manifesto: Being Human in a Hyperconnected Era
[۳۶] Dualism is Dead! Long Live Dualities!4
[۳۷] Yiannis Laouris
[۳۸] The Onlife Manifesto: Being Human in a Hyperconnected Era
[۳۹] Charles Ess
[۴۰] Haraway
[۴۱] Bioengineering
[۴۲] The Onlife Manifesto: Being Human in a Hyperconnected Era
مقالات بیشتر در اقتصاد دیجیتال بخوانیم:
آینده روزنامه ها چه می شود؟ عصر دیجیتال افول یا ظهور روزنامه نگاری
آتش خشم و نفت اینترنت؛ خشم اخلاقی در عصر دیجیتال
باید میان تئاتر دیجیتال و اجرای آنلاین تمایز قائل شویم
دزدسالاری دیجیتال: بهای استفاده رایگان از شبکههای اجتماعی
مهجور ماندن سواد رسانه ای یکی از مشکلات جدّی کشور است
سواد دیجیتال، ضرورت دنیای امروز کودکان